عید همگی رفقا مبارک 


التماس دعا

آغوش

گفته بود

در تبریک عید برایم نوشته بود : خدایان تو را درمیان بازوان مهربانی خویش گیرند

فکر کردم، چقدر به چنین آغوشی نیاز دارم ، امن و همیشگی و مطمئن


برای همه دوستان چنین آغوشی آرزو دارم

سخترین روزهای سال هم گذشت و بلاخره اسفند هم تمام شد 

چقدر که سخت و پر استرس هم گذشت

چهارصد و سه شروع شد و امیدوارم امسال خیلی سال خوبی برای همه دوستان و عزیزان باشه

امید که سالی پر از شادی و محبت و رزق و روزی فراوان باشه

روزی رسان

برایم نوشته بودی گاهی میخواهی هرچیزی که هستی را بگذاری زمین و بروی. اگر مادری. اگر همسر هستی. همه را بگذاری توی یک صندوقچه و بروی. این نامه برای توست. که دِلَت احتمالا گرفته است. 


امروز یه پرنده رو دیدم که داشت روی زمین پر از برف دنبال دونه اینور اونور میدویید. اول فکر کردم چه پرنده ی کسخلی میتونه باشه. از قبل باید دونه انبار می‌کرد. الان لای برف دنبال چی میگردی آخه جوجه؟ بعد فکر کردم شاید اینم غافلگیر شده بچه. بعد ته مونده ی نون ساندویچم رو ریختم یه گوشه. بعد فکر کردم پس بقیه شون چی؟ اگه بقیه شونم غافلگیر شده باشن؟ حالا غم نون گنجیشکای توی برف گیر کرده هم آوار شده بود روی غصه های دیگه م. بعد دیدم یه گوشه ای، که شبیه باغچه بود، برف نمیشینه اون گوشه. یه چیزی سایه بوم شده بود. گنجیشکا داشتن اون گوشه غذاشونو از توی خاک در میوردن. اگه دلت گرفت گریه کن. زمان میگذره. اونیکه برای گنجیشکا سایه بود، برای تو هم سایه میشه. تو هم یه جور گنجیشکی. فرقی نداری.

مادربزرگم میگفت : اینکه کسانی هستند تا هر از گاهی برایت بنویسند یا بگویند دلمون برات تنگ شده یعنی مسیر را درست رفته ای


دلم برایت تنگ شده و این اندوه بزرگیست

مترو سواری

روزهای کاری پایان سال سختر و سختر میشه و مثل همه این سالها مطمعن هستم من تا یکساعت قبل از تحویل سال در حال بدو بدو هستم  فقط امیدوارم حداقل سر سفره سال تحویل یه آخیش تمام شد بگم نه اینکه در حال جمع بندی بقیش باشم


از رفتن به پایتخت بیزار بودم این سالهای اخیر بیزارتر شدم ، دو روزی تهران بودم برای یه سری کارهای اداری و چکاب و .....


مسیر چند  ساعته داشتم  وقتم ازاد بود و ناگهانی به همسفرم گفتم  میخوام تنها باشم و با با مترو برم و دنیای زیر زمین مترویی تجربه کنم نتیجه تجربیاتم 


1- جمعیت زیاد کلافم میکنه ضربان قلبمو بالا میبره  و اینقدر چسبیده به آدمها بودنو اصلا دوست ندارم

2- لطفا حمام بریم و حداقل یه اسپری کوچولو داشته باشیم موقع ورود مترو

3- فوبیا ترس از جاهای تنگ در مترو برام وجود داره خصوصا وقتی وارد تونلهای تاریک میشه و تقریبا سخت نفس میکشم پس بار اخرم هست

4- چقدر فروشنده ها جذابند و چقدر دوستشون داشتم خیلی چیزا خریدم فکر کنم جیره جوراب یکسالم پر شد

5- آدمها چقدر غمگین و ساکتند تو مترو  موبایلهاشون چقدر براشون جذابیت داره

6- با سه تا از خانمها صحبت میکردم در فواصل زمانی جدا و مکانهای جدا هر سه از اینکه اینقدر وفادار و زحمت کش و از خود گذشته بودند و همسراشون بهشون خیانت کردند و اتفاقا کسی انتخاب کردند که سطح پایین و البته خوش رنگ و لعاب بوده ناله ها و نفرینها میکردند ، یکیشون هم میگفت نفرین کرده و الان سرطان پ ر و ستات گرفته و کامل برش داشتند و چقدر دلش خنک شده واقعا مونده بودم ناراحت بشم یا یخندم به جای خالی .....آخه یار بی وفاااا  چند ردیف جلوتر کنارمون بود و ایشون قشنگ داشت در مورد خنک شدن دلش  وصد البته اینکه مریضیش برای ایشون مونده و اون خانم خوش رنگ و لعاب ولش کرده رفته  صحبت میکرد  منم تو ذهنم  جای خالیشو تجسم میکردم و با بدبختی خندمو مخفی میکردم و خدارو شاهد میگیرم ناراحت بودم برای ایشون اما ای کاش آقا اونجا روبروم ننشسته بود و منم تجسمم خوب نبود    و ناراحت بودم از اینکه خانم چقدر از بیرون کردن رقیب خوشحاله بدون اینکه فکر کنه خوب خودشم احتمالا یه چیزایی از دست داده ولی خوشحالیش بیشتر بود این حقیقتا اذیتم کرد واقعا چه خبرتونه اقایون چه خبرتووونه  . البته دلایل بسیار هست ولی خب  نمیشد توضیح داد و از حوصله این پست خارج  

7- متوجه شدم درد زانو و کمر در خانمها بیداد میکنه و البته همگی  کلی سعی میکنند وزن کم کنند اما اب هم میخورند چاق میشن  و میشه تو چند دقیقه انواع دمنوش و رژیمهای جالب نسخه بگیری  خیلی جالب بود برام

8-اقایون تو مترو خیلی خسته هستند خیلی تو فکرند خیلی با خودشون حرف میزنند خیلی پکرند و خیلی حیونکی هستند 

تجربه جالبی بود اما احتمالا دیگه نتونم تکرارش کنم چون کلا با سیستم بدنم ساگار نیست و ضربان و تنفس و اعصابمو بهم میریزه 

کجا میروی

به من بگو که کجا می‌روی پس از آن وقت‌ها که رویاها تعطیل می‌شوند و ما به گریه رو می‌آوریم…؟

دلتنگی

دلتنگم  کمی بیشتر از کمی 


هر سال این روزها همین حس و حال و دارم امسال  بیشتر شد 


وقتی بودی همه بیمارستانها شهر شیرینی میدادی ،  بهزیستی و حتی بیمارستان بخش روان ، سیزده رجب چقدر شاد بودی بابا ، انشالله که همنشین مولا باشی و کنار مولا لبخند بزنی


بابا هوامو داشته باش خو ب نیستم


روح  همه پدران شاد انشالله

حواسم بهت هست

دریافت این احساس که «ببین رفیق حواسم بهت هست‌ها» از دل‌پذیرترین‌ اتفاقات زندگی است خاصه در این روزهای چرک و سخت و تلخ.

این، ببین حواسم بهت هست‌ها جورهای مختلفی دارد؛ از شنیدن دلم برات تنگ شده گرفته تا مثلا بیایی ببینی چند عکس یا توییتت را با هم لایک کرده تا انگار گفته باشد مدتی نبودم ولی حواسم بهت هست‌ها.


بااینکه دلم برای عکسهات تنگ شده 


همه اینا یعنی رفیق  حواسم بهت هست ،بدون منم حواسم بهت هست رفیق

ممنون

آینده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!

این حجم جوان که همگی مواد مخدر مصرف می‌کنند و خیلی صریح و صمیمانه در جمع درباره‌‌اش صحبت می‌کنند من را می‌ترساند.

نه از این حیث که مواد چیز بدی است.

بیشتر از این منظر که بعد از دهه شصت که تصور می‌شد یکی از بدترین مقاطع زندگی در ایران بوده و ماحصلش شده است افرادی سرگردان، درک‌نشده، زخم دیده تصور می‌کردم که نسل‌های بعدی زندگی‌های بهتری دارند، تنهایی کمتری را تجربه می‌کنند، به پوچی کمتری می‌رسند، امکانات مالی می‌تواند خیلی از خلا‌های زندگی اجتماعی و خانوادگی آنها را پوشش دهد. فکر می‌کردم آنها که دوران آزادتر و بی‌سانسورتری دارند زندگی بهتری را تجربه می‌کنند. اما خب واقعیت این است که حالا در فضاهای مختلف کلی آدم ۱۸ تا ۲۷ ساله می‌بینم. می‌نشینند به درددل که دیگر فلان مواد هم حالشان را خوب نمی‌کند و حالا باید چه کار کنند؟ 

و خب صرفا شنونده‌ی متعجب حرف‌های آنها هستم.