شاید تنها چیزی که من را به زندگی امیدوار نگه می‌دارد کشف آدم های بهتر است.


آدم‌های بهتر اصولا در یک گوشه زندگی می‌کنند. یک گوشه از یک شهر،‌ یک گوشه از رابطه،‌ یک گوشه از اداره، یک گوشه از دنیا.


سرشان را می‌اندازند پایین و شروع می‌کنند به دویدن...راهشان را می‌روند و گاهی سر تکان می‌دهند ، گاهی لبخند می‌زنند. گاهی هم می‌ایستند و نفسی تازه می‌کنند. کتاب‌هایشان را خوانده اند، موسیقی‌هایشان را گوش داده‌اند،‌ تجربه‌های خارق العاده داشته‌اند اما وقتی به تو می رسند،‌ وقتی آغوششان را برایت باز می‌کنند ، وقتی هرروز و هرروز آن سوی میز می نشینند هیچ چیزی از تو نمی پرسند و تو را وادار به کشف می‌کنند.


همین روزها بود که یکی دیگرشان را دیدم. در شهری دور. در گوشه‌ی خودش. در گوشه‌ی خانه‌ی کوچکش، دنیای خودش....


نه که او را تازه دیده باشم، نه...


آدم های بهتر همیشه در زندگی‌ات هستند. یک گوشه نشسته اند و وقتی تودر حال دویدنی، زمین خوردنی، در حال قد کشیدنی لبخند می زنند- همان لحظه که از کنار هم می‌دوید و به روبرو زل زده‌اید.


داشتم چه می‌گفتم؟ آدم های بهتر؟


کشف آدم‌های بهتر؟


خب راستش این کشف ها حالم را بهتر می کند...خیلی خیلی بهتر!

#آلما_توکل 






پ ن : این روزها کتاب گوژ پشت نوتردام و دیدن فیلم های علمی تخیلی که احتمال واقعیت دارند را برای دیدن و خوندن انتخاب کردم 

صحنه هایی از فیلم هست که شاید ده بار زدم عقب و مجدد دیدم ، یکیش همین صحنه داخل عکس


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.