بعد از مدتها ، تصمیم گرفتم کمی پیاده روی کنم ،  در کل به دلیل اینکه من همیشه یا از این ور بوم می افتم یا از اون ور بوم ، از کله شهر یعنی  تقریبا نزدیک دامنه کوه الوند همونجا که یکمی بری بالاتر سلامی به گنج نامه و دستخط داریوش  میدی ،


 پیاده روی و با یه اهنگ با حال از همایون شروع کردم ،همایون شجریان منظورمه هیچی دیگه همینطور که خوش خوشان می اومدم پایین و آهنگ روی تکرار بود، دقیقا وقتی   رسیدم نزدیک قلعه هکمتانه



 یعنی خیابون کناریش رو پنجه وامیستادم میدیدمش اونجوریا ،  دقت کنین جای عکاس  عکس هوشیار شدم،  هر چی با خودم فکر میکنم که من این همه خیابون و چهار راه چطوری آومدم؟  چرا هیچ منظره ای از مسیری که اومدم یادم نیست؟  به نظر شما الزایمر گرفتم در طول مسیر؟ نمیدونم تا حالا همچین حسی تجربه کردید، حس خنده دار و غضبناکیه چند ثانیه ای کاملا از خود بیخودبودن، با خودم می گفتم 

حداقل مسیر خیابان مهدیه با اون خشگلیهاشو و مغازه های و خوراکیهای خوشمزه و ساندویجهای گرم و سردش باید جذبم میکرد ، 

 اوجا نکرد،  میدان امام  دیگه باید یادم بود،اما هیچی هیچ انگار یک ساعتی در فضا بودم و کلا از ذهنم پاک بود



در آخر وقتی خونه رسیدم  از درد پا و حرکتهای غیر ارادیش متوجه شدم شاید حافظه نتونسته ذخیره کنه مسیر حرکت چند ساعته امروز  و اما پاهام بدجور داره عکس العمل میده فکر کنم تا سال اینده همین موقع هوس پیاده روی نکنم 






نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.