-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 اردیبهشت 1403 22:59
دلم به شدت گرفته و دلتنگم . خسته شدم نا ندارم از شکست برنامه ها به شدت عصبانی دیشب از ماشین که پیاده شدم یه گربه دیدم. ولی نه یه گربه ی معمولی. یه گربه ی کسخل. وقتی دیدمش داشت خیز برمیداشت وسط خیابون. ولی نه وسط یه خیابون معمولی. وسط یه خیابون شلوغ. خلاصه ش کنم از ماشین پیاده شدم دیدم یه گربه داره با سرعت میره زیر یه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 فروردین 1403 22:21
عید همگی رفقا مبارک التماس دعا
-
آغوش
جمعه 3 فروردین 1403 11:21
گفته بود در تبریک عید برایم نوشته بود : خدایان تو را درمیان بازوان مهربانی خویش گیرند فکر کردم، چقدر به چنین آغوشی نیاز دارم ، امن و همیشگی و مطمئن برای همه دوستان چنین آغوشی آرزو دارم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 اسفند 1402 19:50
سخترین روزهای سال هم گذشت و بلاخره اسفند هم تمام شد چقدر که سخت و پر استرس هم گذشت چهارصد و سه شروع شد و امیدوارم امسال خیلی سال خوبی برای همه دوستان و عزیزان باشه امید که سالی پر از شادی و محبت و رزق و روزی فراوان باشه
-
روزی رسان
پنجشنبه 10 اسفند 1402 19:45
برایم نوشته بودی گاهی میخواهی هرچیزی که هستی را بگذاری زمین و بروی. اگر مادری. اگر همسر هستی. همه را بگذاری توی یک صندوقچه و بروی. این نامه برای توست. که دِلَت احتمالا گرفته است. امروز یه پرنده رو دیدم که داشت روی زمین پر از برف دنبال دونه اینور اونور میدویید. اول فکر کردم چه پرنده ی کسخلی میتونه باشه. از قبل باید...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 بهمن 1402 01:04
مادربزرگم میگفت : اینکه کسانی هستند تا هر از گاهی برایت بنویسند یا بگویند دلمون برات تنگ شده یعنی مسیر را درست رفته ای دلم برایت تنگ شده و این اندوه بزرگیست
-
مترو سواری
یکشنبه 15 بهمن 1402 14:35
روزهای کاری پایان سال سختر و سختر میشه و مثل همه این سالها مطمعن هستم من تا یکساعت قبل از تحویل سال در حال بدو بدو هستم فقط امیدوارم حداقل سر سفره سال تحویل یه آخیش تمام شد بگم نه اینکه در حال جمع بندی بقیش باشم از رفتن به پایتخت بیزار بودم این سالهای اخیر بیزارتر شدم ، دو روزی تهران بودم برای یه سری کارهای اداری و...
-
کجا میروی
جمعه 6 بهمن 1402 23:17
به من بگو که کجا میروی پس از آن وقتها که رویاها تعطیل میشوند و ما به گریه رو میآوریم…؟
-
دلتنگی
چهارشنبه 4 بهمن 1402 23:05
دلتنگم کمی بیشتر از کمی هر سال این روزها همین حس و حال و دارم امسال بیشتر شد وقتی بودی همه بیمارستانها شهر شیرینی میدادی ، بهزیستی و حتی بیمارستان بخش روان ، سیزده رجب چقدر شاد بودی بابا ، انشالله که همنشین مولا باشی و کنار مولا لبخند بزنی بابا هوامو داشته باش خو ب نیستم روح همه پدران شاد انشالله
-
حواسم بهت هست
سهشنبه 3 بهمن 1402 23:04
دریافت این احساس که «ببین رفیق حواسم بهت هستها» از دلپذیرترین اتفاقات زندگی است خاصه در این روزهای چرک و سخت و تلخ. این، ببین حواسم بهت هستها جورهای مختلفی دارد؛ از شنیدن دلم برات تنگ شده گرفته تا مثلا بیایی ببینی چند عکس یا توییتت را با هم لایک کرده تا انگار گفته باشد مدتی نبودم ولی حواسم بهت هستها. بااینکه دلم...
-
آینده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!
یکشنبه 1 بهمن 1402 08:37
این حجم جوان که همگی مواد مخدر مصرف میکنند و خیلی صریح و صمیمانه در جمع دربارهاش صحبت میکنند من را میترساند. نه از این حیث که مواد چیز بدی است. بیشتر از این منظر که بعد از دهه شصت که تصور میشد یکی از بدترین مقاطع زندگی در ایران بوده و ماحصلش شده است افرادی سرگردان، درکنشده، زخم دیده تصور میکردم که نسلهای بعدی...
-
درمان ندارد نخور
چهارشنبه 20 دی 1402 19:59
تراپیست دوستم به او پیشنهاد کرده است ملاتونین بخورد و آسنترا. ورزش کند و استخر برود تا بتواند زندگی را به جزایر لانگرهاسش بگیرد بلکه بگذرد این روزگارِ تلختر از زهر به زعم خودش. بعد از این پیشنهاد، دوستم پرسیده با همهی این کارها و این خوردنها آیا پر میشود خالی جای آنها که رفتهاند ناگهان و بیخداحافظی؟ تراپیست...
-
خورده عادتها
یکشنبه 10 دی 1402 21:40
گاهی آدم دلش را ندارد چیزها/آدمها/عادت ها را کنار بگذارد تنها میتواند پنهانشان کند دارم سعی میکنم عادتهای خوب برای خودم و بسازم و از شر عادتهای بد خودمو راحت کنم باشد که رستگار باشم همینطوری نوشت :برام دوستی سوغات از شهر مذهبی ماگ آورده که اسم مولا علی روش هک شده حالا نمیدونم چرا من خجالت میکشم باهاش قهوه و چای بخورم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 آذر 1402 18:28
امروز تولدم بود روز خوبی بود خانواده و دوستانی دارم ظریفتر از گل و سختر از الماس بمونید برام
-
حرف دل
چهارشنبه 22 آذر 1402 19:31
سلام به دوستان گلم به دلیل بیماری قدیمی که داشتم باید اتاق عمل میرفتم به دلایل بسیار ، احتمال خطرش زیاد بود خدارو شکر دوباره یه تایم به من داده شد که کنار خانواده و عزیزانم باشم یه پیشنهاد به دوستان به دلیل تجربه و زندگی کردن با این موضوع حتما بدم در لحظه زندگی کنید ، تا اونجا که میشه در استفاده کلمات وقتی کنار عزیزان...
-
بماند یه یادگار
دوشنبه 13 آذر 1402 23:18
امروز روز خوبی داشتم پایدار باشه انشالله فردا احتمالا پر استرس خواهد بود ، عادت داریم البته شب چله هارو دوست دارم ، سفارش یه لباس قرمز خشگل دادم ، امیدوارم عکسهای خشگل بگیرم بماند به یادگار ، اگر تا یک هفته ننوشتم احتمالا باید ازتون بخوام حلالم کنید دوستدار شما
-
روز پاییزی میلاد تو در یادم هست
چهارشنبه 8 آذر 1402 00:00
سلام خیلی حرفا دارم ......................................... خودت جای خالی ها رو پر کن ، یه جایی تو قلبم همیشه خالی مونده تولدت مبارک
-
هرگز نباز
چهارشنبه 1 آذر 1402 16:02
ناامید شدن از کسی یا چیزی، همان سوگ است. مراحلش هم همانطور است. اول شوکه میشوی. باور نمیکنی طناب متصل به قلبت که با رجهای امیدواری به چشمداشت و انتظارت وصل است، پاره شده. طناب پاره را دست میگیری و زل میزنی به آن. کتمان میکنی. سعی در گره زدن یا ترمیم آن میکنی. وقتی دیدی جدی جدی نمیشود، وارد مرحلهی دوم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 آبان 1402 15:46
یه وقتایی زندگی در یه نقطهای قرارت میده که میدونی نباید اونجا بمونی! نه برای حرفِ دیگران، بلکه به خاطر احترام به خودت! اما خب داستان به همین سادگیها هم نیست. احتمالا وسط اون همه هیاهو باید ذهنت رو متمرکز کنی به خودت یادآوری کنی #ارزش های تو چی هستن چشم انداز فردی تو چیه یه مقدار ریسک سنجی کننی یبهترین قدمِ بعدیت رو...
-
دلتنگی حادثهایست که خبر نمیکند
دوشنبه 22 آبان 1402 11:23
از عزیزی شنیدم ، ایستادن در جای درست زندگی و معاشرت با دیگران، نسبتی دارد با چه تعداد شنیدنِ جملاتی چون دلم براتون تنگ شده یا دوستت دارم. او که معاشرتهای گستردهای با دوستان و آشنایان داشت به رغم مکرر شنیدن جملاتی از این دست، اما باز هم هر بار، ذوق میکرد و لبخند میزد؛ انگار که هر بار برایش تازه بود این، دلم براتون...
-
پنجره
پنجشنبه 4 آبان 1402 12:20
یادم میآید در مدرسه همیشه دلم میخواست روی نیکمتی بنشینم که نزدیک به پنجره باشد. زیباترین کلاس درسی که به یاد دارم؛ کلاسی بود که دو پنجرهی بزرگ به سمت درختهای توت داشت. در اردوها و مسافرتها هم دوست داشتم روی صندلی نزدیک پنجره بنشینم، حتی یک بار خوراکیام را به یکی از بچهها دادم تا در عوض صندلی کنار پنجره را به...
-
عجب چهارشنبه ای
چهارشنبه 26 مهر 1402 20:44
سلام امروز چهار شنبه ای است ، که از صبح گمان میکردم پنج شنبه است و همه وقتها و تحویل ها و مدارک ها برای شنبه وقت دادم و چقدر عجیب که عصر هم دعا و .... برای درگذشتگان خواندم و غروب متوجه شدم که چهارشنبه میباشد، از اون عجیبتر اینکه برای برج 9 برنامه ریزی کردم ، با استرس اینکه چقدر باید سریع کارها رو جمع بندی کنم بی توجه...
-
خودم میدونم
شنبه 22 مهر 1402 17:35
معدود روزهایی که مثل امروز تاریک و کمحرفم، زیاد پیش میاد که رفقا و عزیزانم ازم دلیل میپرسن و توقع دارن همونطور که اونها منو محرم زندگیشون و بالا و پایینش میدونن، منهم براشون توضیح بدم که چرا مثل همیشه شلوغ و خندون و پرانرژی نیستم. یکجنسی از ناامیدی هست اما که توضیحش شبیه توهین کردن به شعور خود آدمه. من میگم...
-
او می داند
جمعه 21 مهر 1402 22:08
یک جایی از رفاقت، دوستی یا رابطه هست که بی گفتن هر واژهای، میداند دیگر. کافی است بگویی میدانی تا بگوید میدانم. میداند که غمگینی میداند که خوشحالی میداند که دلتنگی میداند که خستهای میداند که سفرناکی از داشتنیهای باید زندگی چند نفری است تا بیگفتن هر واژهای بداند.
-
عشق(قسمت دوم)
چهارشنبه 19 مهر 1402 17:24
بگذارید ادامه ی دوست دختر سعید را برایتان تعریف کنم. نامه را که آمد برد، ماکارانی ها بدون اینکه بسوزند، فیت موفقی با سالاد کاهو دادند. و خوابیدم. و صبح روز بعد که بیدار شدم، دیگر یک آدم معمولی نبودم. انگار توپ آخر طارمی که کشید به بغل دروازه ی پرتقال را من گل کرده باشم و رفته باشیم مرحله ی بعد جام جهانی. چون ما هیچوقت...
-
عشق(قسمت اول)
شنبه 15 مهر 1402 15:08
سعید را بعد از مدت ها دیروز دیدم. یکبار سر کلاس کسشر مبانی تصمیم گرفته بود برای اینکه معلم را سر کار بگذارد، کنترل ویدیو پرژکتور را بردارد و حدس بزنید وقتی معلم پیدایش کرد کجا بود؟ آفرین. درست زیر میز من. بگذریم از چکی که خوردم و سه روزی که تعلیق شدم و هرچه آن مردکِ ناظم پرسید پس اگه کار تو نبوده کار کی بوده؟ گفتم...
-
دوست داشته نشدن
یکشنبه 9 مهر 1402 20:56
بخشیده نشدن، شبیه به گوریست که برایت کندهاند امّا در راه خاکسپاری، ناگهان جسدت را رها میکنند و میروند. دوستداشته نشدن، شبیه به گوریست که هر روز برایت میکَنند و هر روز زندهزنده تو را در آن دفن میکنند.
-
انسان
سهشنبه 4 مهر 1402 13:01
هواپیماهای اینگلیسی به سمت هدفهای آلمانی حمله کردند . ضدهوایی ها آسمان را به آتش کشیدند . در کشاکش درگیری گلوله ها پدافند ، یکی از هواپیماها را هدف گرفت هواپیما در حال سقوط بود در حالی که نشانه ای از خروج خلبان دیده نمیشد . هواپیما به میان دریا سقوط کرد ساعتی بعد: اینجا رادیو ارتش المان ، من گزارش امروز جنگ را به سمع...
-
سه یار
یکشنبه 2 مهر 1402 00:00
داستان شب *شعرنو* زمانی به پای اتوبوس رسیده بود که همه صندلیها پر شده بودند. اصرار داشت که سوار شود. "دالون دار" موافق نبود. راننده که عمامه ای به سبک خراسانیان اصیل بر سر داشت، وقتی اصرار جوان را دید، چارپایه چوبی کنارش ر ا نشان داد و گفت: " بیا، بیا بالا، بشین ور دست خودم". جوان لبخند زنان بر روی...
-
پاییز دوست داشتنی
شنبه 1 مهر 1402 12:53
پائیز را دوست دارم. حتی اگر غمگینم کند، حتی اگر در چمدان نارنجی و کهنهاش، برایم هیچ اتفاق دلپذیری کنار نگذاشتهباشد، حتی اگر تنها و غمگین، تمام خیابان را قدم بزنم. حتی اگر باران ببارد و خیس شوم، باران شدت بگیرد و چتر نداشتهباشم، حتی اگر شب باشد و سردم باشد و از خانه دور باشم. پاییز فصل بینظیریست. آدمها را به فکر...