-
پاییز دوست داشتنی
شنبه 1 مهر 1402 12:53
پائیز را دوست دارم. حتی اگر غمگینم کند، حتی اگر در چمدان نارنجی و کهنهاش، برایم هیچ اتفاق دلپذیری کنار نگذاشتهباشد، حتی اگر تنها و غمگین، تمام خیابان را قدم بزنم. حتی اگر باران ببارد و خیس شوم، باران شدت بگیرد و چتر نداشتهباشم، حتی اگر شب باشد و سردم باشد و از خانه دور باشم. پاییز فصل بینظیریست. آدمها را به فکر...
-
عمیق ترین نفس
سهشنبه 28 شهریور 1402 17:27
آبی بیکران (Big blue) از جمله فیلمهای محبوب من است که «ژان رنو» در نقش یک غواص آزاد، دیالوگ جذابی دارد آنجا؛ وقتی غواصی میکنی و به عمق آب میرسی باید دلیل خوبی برای برگشتن داشته باشی... این مقدمه بهانهای بود برای معرفی عمیقترین نفس (The deepest breath)؛ مستندی ماجراجویانه دربارهی غواصی آزاد که بسیار نفسگیر...
-
معنای شجاعت
شنبه 11 شهریور 1402 19:58
«میدونی چیه الی؟ تو خیلی شجاعی. » چقدر دلم میخواهد واقعا شجاع باشم، اما نیستم. «هرروز میای مدرسه، با اینکه میدونی قراره با چه چیزایی روبرو بشی؛ تو میدونی مدرسه سخته و میدونی که قراره بچههای دیگه سربهسرت بذارن، ولی بازم هرروز میای و تصمیم میگیری دوباره تلاش کنی.» ساکت میمانم و به حرفهایش فکر میکنم. امیدوارم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 شهریور 1402 15:57
کِششی که عشق دارد نگذاردت بدینسان به جنازه گر نیایی، به مزار خواهی آمد... #امیرخسرو_دهلوی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 مرداد 1402 07:52
چه شباهت به دور از انتظاری دارند آمدن و رفتن آدمها؛ چیزهایی با خودشان میآورند و چیزهایی با خودشان میبرند تا بعد از آن آمدن، آدم دیگری شوی و بعد از آن رفتن هم.
-
جالب بود
سهشنبه 24 مرداد 1402 15:51
توی بانک، خانم متصدی و جوان آنطرف میز، یک تمبر میدهد تا بچسبانم روی فرم مربوطه. زبانم را درمیآورم و پشت تمبر را خیس میکنم. نمیچسبد. تکرار میکنم. این بار همهی زبان را تا جایی که میتوانم بیرون میدهم. خانم متصدی از کیبورد چشم گرفته و تماشاگر من است؛ - آقا چرا اینجوری میکنی؟ - مگه تفی نیست؟ - یعنی چی تفی نیست؟...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 مرداد 1402 07:51
آدم باید یکیو داشته باشه مثل شمس لنگرودی بهش بگه؛ «وقتی در من نگاه میکنی زخمهای من آرام میگیرند...»
-
هیچ چیز به وقت نیست
دوشنبه 2 مرداد 1402 10:51
آدم ها بد موقع بر میگردند، وقتی که نباید، وقتی که اسنپ رسیده و تو دیگر داری سوار میشوی تا دور شوی، وقتی چمدانت را تحویل بار دادهای، وقتی قهوه ات تمام شده و باید برسی به اداره. وقتی کودتا تمام شده و چشم تو به تلفن خشک شده برای شنیدن زنگ، وقتی که یاد می گیری باز هم دوست داشته نشدهای. وقتی که سالادتان را دوتایی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 مرداد 1402 13:16
پدرم که همیشه اگر او را صدا میکردیم میگفت جانم، معتقد بود برخی واژهها عین وطن هستند و پر از احساس آرامش. او، جانمها را جوری میگفت تا گاهی دلمان بخواهد چندین بار صدایش کنیم تا تکرار کند این واژهی از جنس وطن را... از جنس آرامش را... از جنس صمیمیت را.
-
حرف دل
دوشنبه 5 تیر 1402 15:31
برای ویران کردن یک رؤیا زلزله آوردهاید؟ چرا زلزله؟ با او که وسعتی از شور و شوق دارد بیتفاوت باشید فراموش میشود بهزودی بعد از آنکه فرو میریزد
-
حرف دل
پنجشنبه 1 تیر 1402 07:49
ما خیلی هم ضعیف نبودیم زور سرنوشت از ما بیشتر بود
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 خرداد 1402 07:53
از عزیزی شنیدم که میگفت: ما برای ادامه دادن ناگزیر هستیم به دوست داشتن و دوست داشته شدن به رغم اینکه میدانیم در پس این ماجرا جراحت های عمیقی انتظارمان را می کشد به نام دلتنگی ، جراحت هایی که ماحصل آن بی پروایی است. او می گفت : بر ای دوست داشتن و دوست داشته شدن باید که اندکی شاید هم بیشتر از اندکی بی پروا بود
-
دلتنگی
شنبه 27 خرداد 1402 15:23
یک روزهایی یا یک جاهایی که اگر باید باشی و نباشی ، بعدش باقی نبودن ها و حتی بودن ها خیلی مهم نیست دیگر آن روزها........آن جاها مرز تب دار ادامه دادن است یا نه
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 خرداد 1402 23:58
دیالوگ فیلم legend خیلی زیبا میگه بعضی آدمها کاری میکنند ، دیگه نمیتونی مثل قبل دوستشون داشته باشی ولی دلت خیلی برای اون وقتایی که دوستشون داشتی تنگ میشه علت اینکه نمیشه آدمها ی گذشتمونو فراموش کنیم میدونی چیه؟؟؟؟؟ دلت برای اون نسخه از آدمی که دوستش داشتی تنگ میشه
-
تجربه
دوشنبه 8 خرداد 1402 09:48
تجربه چیز عجیبی است. یاد میگیری به وقت غم از خودت بپرسی سال بعد این موقع این غم و درد یادت خواهد ماند یا نه؟ و چون جواب "خیر" است، درد در جانت نمیپیچد. پس رقصان و شادان به مسیرت ادامه میدهی. این مزیت بزرگتر شدن است یا اطمینان از دیر شدن زندگی، نمیدانم!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 اردیبهشت 1402 07:05
فکر میکنم یکی از جذابترین شکلهای مُردن، ایست قلبی باشد. شاید، قلبی که خسته شده است در همهی این سالها از ضربانهای بیوقفه، میایستد و باقی هم به هوای با او بودن، میایستند.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 اردیبهشت 1402 09:11
شازدهکوچولو: از دست دادن سخته؟ روباه: بستگی داره. شازدهکوچولو: به چی؟ روباه: چی از دست داده باشی یا کی! شازدهکوچولو: کی. روباه: بازم بستگی داره. شازدهکوچولو: اینبار به چی؟ روباه: چهجوری از دست داده باشی. شازدهکوچولو: خودت تا حالا چیزی از دست دادی؟ روباه: میلیون بار. شازدهکوچولو: کسی چی؟ روباه: آره. یک بار....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 فروردین 1402 23:16
شازدهکوچولو: تا حالا شده از یکی خوشت بیاد. یعنی فکر کنی دوستش داری ولی نباید دوستش داشته باشی. نباید خوشت بیاد از او. نباید بری سراغش. روباه: چه حرفیه؟ من از هر کی خوشم اومده یا دوستش داشتم رفتم سراغش. شازدهکوچولو: هووم. فکر کنم متوجه منظورم نشده باشی. یعنی... هیچی ولش کن. روباه: شوخی کردم. اینجاها که گفتی سخت،...
-
1402
سهشنبه 8 فروردین 1402 00:58
سالی که گذشت یالی پرماجرا و سخت بود، همراه با از دست دادن عزیزانی شروع شد با تورم و گرانی و مشگلات کاری ادامه داشت و صد البته خبرهای خوب و موفقیتهایی هم داشت خلاصه اینکه سال عجیبی بود کمتر سالی بود که به این اندازه اشتیاق تمام شدنشو داشتم به امید سال شاد و بهتربرای همه دوستان
-
همین = هزاران حرف
چهارشنبه 10 اسفند 1401 20:36
توی یه دنیای دیگه، هرصبح قبل اینکه برم سر کار وایمیسم کنار تخت و نگاهت میکنم. آفتاب افتاده رو تن لختت و از تو دور شدن هر ثانیه سخت تر میشه برام. چشماتو باز نمیکنی، دستت رو دارز میکنی سمتم و میگی بمون. دستت رو میبوسم و میگم خواب نمونی؟ بپا دیرت نشه ! توی راه به تو فکر میکنم، به روز تو و به ساعتی که برمیگردم خونه و...
-
دست تو
شنبه 22 بهمن 1401 23:23
دوست خطاطم و خانمش، که نه خیلی مذهبیاند و نه لامذهب، تازگی عروسی کردن. میخواست یک عکس دونفرۀ عروسی رو که دست همدیگه رو گرفته بودند، یه چیزی زیرش بنویسه، قاب کنه. گفت: «یه کپشن خداپیغمبری بگو زیرش بنویسم.» گفتم بنویس: «بیدک لا بید غیرک.» [به دست توست، و نه به دست هیچکس دیگر.] از توییتر محمد معماریان
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 بهمن 1401 21:59
از تو دور میشوم از نزدیک بودنت نه
-
یک نفر
چهارشنبه 12 بهمن 1401 14:08
خیلی مهم است که یک نفر، فقط یک نفر را توی دنیا از ته دل دوست داشته باشی. حتی اگر خوب دوست نداشته باشیاش. یعنی از طرزِ دوست داشتنت، خوشش نیاید. همین دوست داشتن، فاصله میاندازد بین تو و خیلی چیزها. بین تو و جوری زمین خوردن و دیگر پا نشدن. بین تو و فروپاشی. بین تو و همهی مُحالهای زندگی. خیلی مهم است. میفهمی؟ خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 بهمن 1401 21:27
سودابه از بیرمنگام مسخرهبازی ما تمامی نداشت آن سالها در آن گروه تلگرامی که بهمن راه انداخته بود. شش پسر بودیم و پنج دختر؛ من، علی، خود بهمن، مرتضی، محمد کامرانی که ممد کامی صدایش میکردیم و حمید. دخترها هم ثنا بودند و الهام و روناک و کیانا و سارا. بعضیهایمان تو شهرهای ایران بودیم و چند نفری هم خارج. کار که نداشتیم....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 دی 1401 00:27
روایتهای پراکنده از جنس تنهایی و تَرک شدن سگ روز- خارجی- جایی دور از شهر زن و مرد جوانی سوار بر یک ماشین( پاترول چهار در). مرد رانندگی میکند. روی صندلی عقب یک سگ هاسکی که شیطنت زیادی دارد نشسته است. مرد، حین رانندگی حواسش به سگ است و با آن شوخی میکند. مرد، ماشین را متوقف و سگ را پیاده میکند. یک فریزبی را پرت...
-
زمستون
دوشنبه 26 دی 1401 15:58
رسما یخ زدیم تعطیلیلات خر است
-
برو
شنبه 24 دی 1401 20:07
چقدر از این دروغ ها گفتیم و همزمان چه غوغایی درونمان بود که هیچ کس جز خودمان نشنید برو
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 دی 1401 12:31
پیامبر صحابهای داشت بهنامِ «ابو دردا». ابو دردا هروقت، در هر جایی که میدید بچهها از سر شیطنت گنجشکها را با تیروکمان شکار میکنند، بدون معطلی بهسراغشان میرفت. به بچهها پول میداد، گنجشکها را از آنها میخرید و بعد، آزادشان میکرد. ترجمهٔ قدیمی فارسی این حکایت در متون کهن چنین است: «از ابودردا حکایت کنند که او...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 دی 1401 23:35
هیچ اشکالی ندارد احساساتی داشته باشیم که دیگران چیزی از آن درک نکنند. هر کسی سفر خودش را میرود...!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 دی 1401 13:04
همیشه به نوشتن علاقه داشتم ، نوجوان بودم قصه های کوتاه مینوشتم با دخترهای همسن و سالم تو باغچه حیاط دور هم جمع میشدیم و با چه شور و شوقی براشون میخوندم ، حس میکنم برگشتم به سالها قبل ،سالهایی که تمام شب به آخر قصه ها فکر میکردم .