هیچ چیز به وقت نیست

آدم ها بد موقع بر می‌گردند، وقتی که نباید،  وقتی که اسنپ رسیده و تو دیگر داری سوار می‌شوی تا دور شوی، وقتی چمدانت را تحویل بار داده‌ای، وقتی قهوه ات تمام شده و باید برسی به اداره. وقتی کودتا تمام شده و چشم تو به تلفن خشک شده برای شنیدن زنگ، وقتی که یاد می گیری  باز هم دوست داشته نشده‌ای. وقتی که سالادتان را دوتایی خورده‌اید، او رو به احمدآباد نشسته و تمام مدت حرفی نزده و تو تا به چنگال کشیدن آخرین تکه ی مرغ همه‌چیز را در خودت هضم کرده ای برای رفتن، برای همیشه رفتن.
آدم‌ها بد موقع بر می‌گردند، بد موقعی را برای دوست داشتن انتخاب می‌کنند ، بد موقعی را برای کنار آمدن با خودشان انتخاب می‌کنند، بد موقع را برای ابراز احساسات انتخاب می‌کنند...وقتی ثانیه ها ته کشیده، تو دست دست کرده‌ای برای گرفتن اسنپ، برای تحویل چمدان به بار، سفارش قهوه‌ی تک نفره، تنها دویدن در جنگ، تنها جنگیدن، تنها زمین خوردن، تنها گز کردن کوه سنگی، تنها قورت دادن بالزامیک و هی با انگشتانت انگشتانش را نواخته‌ای برای یک اتفاق کوچک خوب، یک لبخند....
برای آنها قرن ها طول می‌کشد فکر کردن، اما برای تو کسری از ثانیه است. حالا تو بخوان انتظار عاشقانه، تو بخوان انتظار دوستانه....چه فرقی می‌کند سوار اسنپ شدن و رفتن یا تغییر نیمکت در کلاس سوم انسانی ....
آدم‌ها بدموقع بر‌‌‌‌‌‌ می‌گردند، وقتی که نباید و این دیر شدن‌ها برای تو کسری از ثانیه طول می‌کشد.

آلما

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.