حرف دل

شبیه نهنگی هستم که بَبری را مورد مشاهده قرار می‌دهد. بَبر هر روز صبح از خواب بیدار می‌شود. و به دنبال شکار می‌رود. حالا که خانواده ای هم دارد و توله هایی، به شکار بزرگتری هم نیاز دارد. تا از خود و خانواده ی خود محافظت کند. گاهی موفق است، و گاهی بدجوری به در بسته می‌خورد. شکار ابدا ساده نبود. این را وقتی برای اولین بار با آن مواجه شد فهمید. و قرار نیست همیشه موفقیت‌آمیز باشد. این را همان بار اولی که از پَسِ گله‌ای برنیامد فهمید. ببر شکاری کرد، و از آن خورد، و به خانواده‌ی خود خوراند و زیر درختی خوابید. تا دوباره از صبح همین کار را تکرار کند. از آغاز در پایان خود خفته بود. نهنگی هستم که ببری را مورد مشاهده قرار می‌دهد. و هرچه فریاد می‌زند:"خودت را نجات بده. داری تکرار می‌شوی، بی آنکه جلو بروی."  اما کسی صدایم را از زیر آب نمی‌شنود. 

نظرات 2 + ارسال نظر
لیمو سه‌شنبه 24 مهر 1403 ساعت 10:42

چند بار خوندمش. نمیدونم نهنگنم یا ببر. نمیدونم چندتا نهنگ و چند ببر رو دیدم و حتی نمیدونم کدومشون درست میشه فقط انگار درکش میکنم...

سلام
درکش میکنی چون در لحظه هر دو ببر و نهنگ هستیم بدون اینکه بفهمیم

قره بالا یکشنبه 22 مهر 1403 ساعت 19:58

عجیب بود

متنفرم از تکرار
ولی حیف که توش گیر کردیم

سلام
همگی گرفتار این تکرار هستیم و همگی متنفر

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.