برایت ممالک بسیار نه
تنها یک خانه آرزو میکنم
لابلای قفسه های سینه کسی که دوستش داری
در نامه نگاری میان هانا آرنت و مری مککارتی دوست نزدیک او پرسش و پاسخی است که ما را از دیدگاه دیگری به این پرسش اخلاقی فلسفی میرساند.
مککارتی با اشاره به کتاب «جنایات و مکافات» داستایوفسکی از آرنت میپرسد: «چرا اگر بخواهم، نباید مادر بزرگم را بکشم؟ یک دلیل عاقلانه به من بگو.»
هانا آرنت با اذعان به سختی این پرسش جواب میدهد: پاسخ فلسفی به این پرسش پاسخ سقراط خواهد بود: از آنجا که من مجبورم با خودم زندگی کنم، یعنی از آنجا که در واقع من تنها کسی هستم که هرگز نمیتوانم از خودم جدا شوم و باید برای همیشه معاشرت با خودم را تحمل کنم، من نمیخواهم قاتل باشم. من نمیخواهم زندگی خود را در کنار یک قاتل سپری کنم.
نظر آرنت به این جملهی مشهور سقراط است: «تحمل بیعدالتی از ارتکاب آن بهتر است.
دلم به شدت گرفته و دلتنگم .
خسته شدم نا ندارم از شکست برنامه ها به شدت عصبانی
دیشب از ماشین که پیاده شدم یه گربه دیدم. ولی نه یه گربه ی معمولی. یه گربه ی کسخل. وقتی دیدمش داشت خیز برمیداشت وسط خیابون. ولی نه وسط یه خیابون معمولی. وسط یه خیابون شلوغ. خلاصه ش کنم از ماشین پیاده شدم دیدم یه گربه داره با سرعت میره زیر یه رانا پلاس. بی اختیار داد زدم: نری زیر ماشین کسخل. و مطمئنم انقد بلند گفتم که هم گربه شنید و برگشت. و هم رانا پلاس شنید و نیش ترمز داد. اینکه چرا کف خیابون از واژه ی کسخل استفاده کردم شاید چون هودی تنم بود. اگه شب قبلش که رسمی تنم بود گربه میدیدم احتمالا میذاشتم بره زیر رانا پلاس. چون بهرحال زشته در اجتماع با تیپ رسمی انقد صمیمی با گربه ها صحبت کنین. ولی با هودی میشه. هودی اسپرته. به همه میاد. هم به مهندس محل. هم به ساقی محل. برگردیم سر داستان گربه. از زیر رانا پلاس که کشیدمش بیرون خیلی بیخیال از کنار جدول های همین طرف خیابون راهشو گرفت و رفت. خوب تو که از اولشم کار انقدر مهمی اونطرف خیابون نداشتی. تو به ما بگو، تو که تهشو دیدی. تو که تا زیر رانا رفتی و برگشتی به ما بگو، آیا اونطرف خیابون برات ........ بودن گربه؟ خوب میذاشتی خلوت میشد بعد میرفتی. بعد هم سیسِ اکرم عفیف بعد از بغل پا رو برای ما میگیره. من داد نزده بودم صبح فردا کالباس یخچالِ خونه م بودی(شوخی ای که گربه ها خیلی دوست دارن). ولی دریغ از یک تشکر خشک و خالی. حالا اگر سگ بود، تا الان سگِ درگاهِ من شده بود.
دقیق حال اون گربه رو دارم
گفته بود
در تبریک عید برایم نوشته بود : خدایان تو را درمیان بازوان مهربانی خویش گیرند
فکر کردم، چقدر به چنین آغوشی نیاز دارم ، امن و همیشگی و مطمئن
برای همه دوستان چنین آغوشی آرزو دارم
سخترین روزهای سال هم گذشت و بلاخره اسفند هم تمام شد
چقدر که سخت و پر استرس هم گذشت
چهارصد و سه شروع شد و امیدوارم امسال خیلی سال خوبی برای همه دوستان و عزیزان باشه
امید که سالی پر از شادی و محبت و رزق و روزی فراوان باشه
برایم نوشته بودی گاهی میخواهی هرچیزی که هستی را بگذاری زمین و بروی. اگر مادری. اگر همسر هستی. همه را بگذاری توی یک صندوقچه و بروی. این نامه برای توست. که دِلَت احتمالا گرفته است.
امروز یه پرنده رو دیدم که داشت روی زمین پر از برف دنبال دونه اینور اونور میدویید. اول فکر کردم چه پرنده ی کسخلی میتونه باشه. از قبل باید دونه انبار میکرد. الان لای برف دنبال چی میگردی آخه جوجه؟ بعد فکر کردم شاید اینم غافلگیر شده بچه. بعد ته مونده ی نون ساندویچم رو ریختم یه گوشه. بعد فکر کردم پس بقیه شون چی؟ اگه بقیه شونم غافلگیر شده باشن؟ حالا غم نون گنجیشکای توی برف گیر کرده هم آوار شده بود روی غصه های دیگه م. بعد دیدم یه گوشه ای، که شبیه باغچه بود، برف نمیشینه اون گوشه. یه چیزی سایه بوم شده بود. گنجیشکا داشتن اون گوشه غذاشونو از توی خاک در میوردن. اگه دلت گرفت گریه کن. زمان میگذره. اونیکه برای گنجیشکا سایه بود، برای تو هم سایه میشه. تو هم یه جور گنجیشکی. فرقی نداری.