میگذرد

از شنیدن این همه آمار مرگ خسته و وحشت زده ایم


عادت کردیم به روز شمارها و تعداد کشته شده های این ویروس زشت و من با خواندن هر آماری به خانواده هایی که امید و آرزو و پشت و پناه امروز و آیندشون از بین رفته فکر میکنم ، به زمان طاعون و سل و وبا ، به مادر بزرگم که ندیدمش و رنجی  که از   سل کشید و  جوان رفت و الان از سل فقط نامی و دورانی مونده ، از مردم خرافه پرست و طاعون و اون همه کشته ها و وحشتها و امروز از طاعونم فقط نامی و دورانی مونده ،  همگی میدانیم و باور داریم که از کرونا هم بیشتر از این نخواهد ماند ، اما این افراد که ویروس بر همه آرزوهاشون مهر پایان میزنه ،و خانواده هاشون تا پایان عمر دردی ابدی همراه دارند دقیقا مثل بابا که همیشه از نبود مادر رنج میکشید و همیشه  این کلمه با آه سوزنده ای میگفت و من چقدر جوان و نادان بودم که فکر میکردم درد بابا میفهمم و واقعا نفهمیدم درک آدمها از چیزی که ادعا میکنیم خیلی سختره ،خیلی سخت ، اینارو وقتی دوست بسیار عزیز و مهربانم دکتر پرتلاش بخش کرونایی بیمارستان بهشتی وقتی دیگه طاقت نیاورد و جلو ورودی حیاط نشسته بود و زار میزد که امروز فقط تو هفت ساعت 13 نفر از بخش خودشو گواهی فوت داده و دیگه کم آورده و نمیتونه برگرده بیمارستان فهمیدم ، وقتی هیچی نتونستم بهش بگم و فقط دعوتش کردم به خوردن چای و جالبترش اینکه فقط چای خوردیم و نه حرفی و نه بحثی فقط سکوت بود. حرفی نداشتیم راهی نداشتیم جز انتظار  گذر زمان


راه حل زیادی برای کم کردن این طغیان هست ، اما دریغ و افسوس همیشگی 


در آخر دوران پر استرسی داریم ، میگذرد اما بسیار بسیار سخت میگذرد

دلتنگی

بعضی وقتا
آدم چمدان می بندد که نرود
که کسی بیاید جلوش را بگیرد
که بفهمد هنوز برای کسی مهم است