از عزیزی شنیدم که میگفت:

ما برای ادامه دادن ناگزیر هستیم به دوست  داشتن و دوست داشته شدن به رغم اینکه میدانیم در پس این ماجرا جراحت های عمیقی انتظارمان را می کشد به نام دلتنگی ، جراحت هایی که ماحصل آن بی پروایی است.

 او می گفت : بر ای دوست داشتن و دوست داشته شدن باید که اندکی شاید هم بیشتر از اندکی بی پروا بود

دلتنگی


یک روزهایی یا یک جاهایی که اگر باید باشی و نباشی ، بعدش باقی نبودن ها و حتی بودن ها خیلی مهم نیست دیگر


آن روزها........آن جاها مرز تب دار ادامه دادن است یا نه

دیالوگ فیلم legend  خیلی زیبا میگه

بعضی آدمها کاری میکنند ، دیگه نمیتونی مثل قبل دوستشون داشته باشی

ولی دلت خیلی برای اون وقتایی که دوستشون داشتی تنگ میشه

علت اینکه نمیشه آدمها ی گذشتمونو فراموش کنیم میدونی چیه؟؟؟؟؟

دلت برای اون نسخه از آدمی که دوستش داشتی تنگ میشه 


تجربه

تجربه چیز عجیبی است. یاد می‌گیری به وقت غم از خودت بپرسی سال بعد این موقع این غم و درد یادت خواهد ماند یا نه؟
و چون جواب "خیر" است، درد در جانت نمی‌پیچد.  پس رقصان و شادان به مسیرت ادامه می‌دهی.
این مزیت بزرگتر شدن است یا اطمینان از دیر شدن زندگی، نمی‌دانم!