امروز تولدم بود 

روز خوبی بود


خانواده و دوستانی دارم  ظریفتر از گل و سختر از الماس


بمونید برام

حرف دل

سلام به دوستان گلم


به دلیل بیماری قدیمی که داشتم باید اتاق عمل میرفتم به دلایل بسیار ، احتمال خطرش زیاد بود خدارو شکر دوباره یه تایم به من داده شد که کنار خانواده و عزیزانم باشم


یه  پیشنهاد به دوستان  به دلیل  تجربه و زندگی کردن با این موضوع حتما بدم  در لحظه زندگی کنید ، تا اونجا که میشه در استفاده کلمات  وقتی کنار عزیزان هستید حتی  همسایه و مغازه دار و..... دقت کنید شاید آخرین حرف باشه سعی کنید قشنگترین خاطره باشه  ، در لحظه زندگی کنید منتظر روزی که شاید بیاد و بهتر از امروز باشه نباشید ، خیلی سخته با تمرین  حتما میشه وقتی مثل من بیماری داشته باشید که خطر مرگ هر لحظه براتون باشه ، لحظه های کنار عزیزان بودن خیلی براتون قشنگه


صبح بیدار شدن از خواب و اینکه یه روز جدید دارید و میتونید امروزو  داشته باشید خیلی رنگی رنگیه


شبهاد که میخواید بخوابید و شکر میکنید که یه روز کنار خانواده بودید فرصت بوسیدنشون بغل کردنشون  دیدن خندیدنشونوو حتی دعواهای ساعتی داشتید   خیلی لذت بخشه و اینکه زیر لب با خودتون بگید خدایا شکرت و لطفا بازم از این روزها برام بساز خیلی زیباست


البته یه سختی  زندگیهای شبیه من داره کارهاتو باید همیشه یادداشت کنی حق و حقوق ها ، بدیهیا و بستانکاریها همه و همه چی  همیشه باید یه آمار به دیگران بدی که بدونند چیکار باید کنند و یه دستیار تمام وقت داشته باشی  همه چی باید یاد داشت شده باشه که خیالت راحت باشه نباشی کسی به مشگل نمیخوره 


ولی شما همون در لحظه زندگی کردن و تمرین کنید تمرین و تمرین  مطمعن باشید عادت میکنید


خیلی دوستتون دارم رفقا

بماند یه یادگار

امروز روز خوبی داشتم 


پایدار باشه انشالله


فردا احتمالا پر استرس خواهد بود ،  عادت داریم البته


شب چله هارو دوست دارم ، سفارش یه لباس قرمز خشگل دادم  ، امیدوارم  عکسهای خشگل بگیرم



بماند به یادگار ، اگر تا یک هفته ننوشتم احتمالا باید ازتون بخوام حلالم کنید




دوستدار شما

روز پاییزی میلاد تو در یادم هست

سلام 

خیلی حرفا دارم ......................................... خودت جای خالی ها رو پر کن ، یه جایی تو قلبم همیشه خالی مونده


تولدت مبارک

هرگز نباز



ناامید شدن از کسی یا چیزی، همان سوگ است. مراحلش هم همان‌طور است.

اول شوکه می‌شوی. باور نمی‌کنی طناب متصل به قلبت که با رج‌های امیدواری به چشم‌داشت و انتظارت وصل است، پاره شده. طناب پاره را دست می‌گیری و زل می‌زنی به آن. کتمان می‌کنی. سعی در گره زدن یا ترمیم آن می‌کنی. وقتی دیدی جدی جدی نمی‌شود، وارد مرحله‌ی دوم می‌شوی.

عصبانی شدن از هرچیز و هرکسی که به آن طناب وصل شده، ربط داشته. طناب را پاره‌تر می‌کنی. می‌سوزانی. با دندانت به جانش می‌افتی و وقتی دندانت هم درد گرفت، عصبانی‌تر می‌شوی.

بعد یک آن دلت به حال خودت می‌سوزد. تا مغز استخوان غمگین می‌شوی. اینجا مرحله‌ی سوم است. می‌غلتی درون خودت. شاید بدون هیچ نشانه‌ی ظاهری اشک بریزی. اشک می‌ریزی. در بیرون و درون. سیاهی درونت مثل یک رود جریان دارد. آن‌قدر غرق آن رود سیاه درونت می‌شوی که بلاخره هل داده می‌شوی به مرحله‌ی آخر. می‌پذیری. باید بپذیری. چاره نداری. مجبوری برای خودت تکرار کنی: پاره شد. اما فردا روز دیگری‌ست. نباز. نباز لطفا.