هرگز نباز



ناامید شدن از کسی یا چیزی، همان سوگ است. مراحلش هم همان‌طور است.

اول شوکه می‌شوی. باور نمی‌کنی طناب متصل به قلبت که با رج‌های امیدواری به چشم‌داشت و انتظارت وصل است، پاره شده. طناب پاره را دست می‌گیری و زل می‌زنی به آن. کتمان می‌کنی. سعی در گره زدن یا ترمیم آن می‌کنی. وقتی دیدی جدی جدی نمی‌شود، وارد مرحله‌ی دوم می‌شوی.

عصبانی شدن از هرچیز و هرکسی که به آن طناب وصل شده، ربط داشته. طناب را پاره‌تر می‌کنی. می‌سوزانی. با دندانت به جانش می‌افتی و وقتی دندانت هم درد گرفت، عصبانی‌تر می‌شوی.

بعد یک آن دلت به حال خودت می‌سوزد. تا مغز استخوان غمگین می‌شوی. اینجا مرحله‌ی سوم است. می‌غلتی درون خودت. شاید بدون هیچ نشانه‌ی ظاهری اشک بریزی. اشک می‌ریزی. در بیرون و درون. سیاهی درونت مثل یک رود جریان دارد. آن‌قدر غرق آن رود سیاه درونت می‌شوی که بلاخره هل داده می‌شوی به مرحله‌ی آخر. می‌پذیری. باید بپذیری. چاره نداری. مجبوری برای خودت تکرار کنی: پاره شد. اما فردا روز دیگری‌ست. نباز. نباز لطفا.

نظرات 2 + ارسال نظر
samar یکشنبه 12 آذر 1402 ساعت 21:51 https://glassbubbles.blogsky.com/

کاملا قبول دارم, میدونی ناامیدی یا از دست دادن به هر شکلی و هر نوعی که باشه با یه ذره تغییر دقیقا همینطوره و میدونی برای من از همه سخت تر اون شوک اولیه است که مثل برق گرفتگی میمونه اینکه بعد کلی تجربه و آزمون خطا میری سمت کسی یا انتخاب چیزی و همه چی چپه میشه! اون لحظه اولیه خیلی هولناکه
من انگار مدت هاست توی مرحله سوم فریز شدم

سلام
من مدت طولانی مرحله اول میمونم ، خیلی خیلی سعی میکنم طناب پاره درست کنم خیلی سخت و غمگینه این مرحله ولی قبول و باور پاره شدن جانسوزه و جگر سوزه
مرحله دوم خیلی شتاب داره
مرحله سوم تلخه خیلی تلخ و در آخر قبولش آرامم میکنه باور میکنم هر چه بود انجام شد و نتیجه نداد

قره بالا پنج‌شنبه 2 آذر 1402 ساعت 22:10 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

پس چرا من نمیتونم بپذیرم
مراحل یک تا سه هییی داره برام تکرار میشه

گاهی باید بشینی فکر کنی ،گاهی بیشتر ناراحت و عصبانی هستیم باید موقعیت درک کنیم و بپذیریم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.